عنوان | بازدید |
شعر مورد دار ایرج میرزا! | 684641 |
سوتی های اخیر شبکه 3 و.... | 25942 |
تو عروس کسی اگر بشوی..از زبان شاعران متفاوت|شعر | 21345 |
کوچه های نمناک(شعر بلند ولی بسیار زیبا) | 14732 |
چای دونفره در کنار آتش! | 13227 |
شلوار جاستین بیبر | 12300 |
اسیر عشق | 10173 |
لالبی الا لبت لا بوس الا بوسه ات|شعر | 9508 |
♥بهارنارنج♥
♥تحمل نداره نباشی♥...♥دلی که تو تنها خدا شی♥
زن و عاشقی
مادرم همیشه میگفت؛
یک زن هرگز نباید وقت داشته باشد !
باید دائم کار کند وگرنه به محض اینکه بیکار شود فورا به عشق فکر خواهد کرد ..
بچه شیطون|جک
طرف به بچه شيطونش میگه:
امروز یه مهمون میاد خونمون که بچش یه گوش نداره
حواست باشه نری هی بگی این بچه چرا گوش نداره آبرو ریزی کنی
.
.
.
مهمون میاد, بچه شيطونه هی نگاه میکنه به این بچه بی گوش و میگه:
شما باید به بچتون زیاد آب هویچ بدین بخوره مهمون میگه چرا عزیزم؟!
میگه: آخه اگه چشماش ضعیف بشه واسه عینکش باید داربست بزنید!!!
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : شنبه 24 بهمن 1394 |
موضوعات مرتبط : طنز، ، |
برچسب ها : بچه شیطون,جک,طنز,خنده,مطالب خنده دار,بهارنارنج,بهار نارنج, |
لکه بوسه|دوبیتی
پرسید: «چرا پیرهنت لک دارد؟! »
با لحن مُفتّشی که...« مدرک دارد »!
کمحافظه هم شده ، گُل ِ شکّــــاکـــم
بر بــوســـــهیِ دیشب ِ خودش ، شک دارد!
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : شنبه 24 بهمن 1394 |
موضوعات مرتبط : شعر، دوبیتی ناب، ، |
برچسب ها : دوبیتی عاشقانه,دوبیتی,شعر,بوسه,شعرعاشقانه,بهارنارنج,بهار نارنج,معشوق شکاک,عشق, |
از داشته هایمان استفاده کنیم|مطالب امیدبخش
این همه ️"دوستت دارم" را ..
برای کدامین روز مبادا کنار گذاشته ایم !؟
از صدایتان برای فریاد مهربانی
از گوش های تان برای غم خواری
از دستانتان برای نیکوکاری
از ذهن تان برای راستی و درستی
و از قلب تان برای عشق ورزی استفاده کنید ..
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : شنبه 24 بهمن 1394 |
موضوعات مرتبط : دلـنوشته، ، |
برچسب ها : عشق,امید,هوپ,دوستت دارم,بهارنارنج,بهار نارنج,عاشقانه,زیباترین مطالب, |
خب که چه!|شعر
موی خود بر شانه میریزی شرابی خب که چه
مست میرقصی در آیینه حسابـی خب که چه
دختـــر ِ اربابـی و یک باغ نوبر مال توست
کرده ای پنهان به پیراهن، گلابی خب که چه
رویت آن سو میکنی ، تا باز می بینی مرا
در قدم برداشتن ها می شتابی خب که چه
مثل آهویی کــه گم کرده ست راه خانه اش
اینچنین بی تاب و غرق التهابی خب که چه
من کــه جز بوسه ندارم هیــچ کاری با لبت
اینهمه لب میگزی در اضطرابی خب که چه
دوست داری که چه را ثابت کنی؟ راحت بگو
سینه چاک ِ تو هزار آدم حسابی خب که چه
باز شهرآورد ِ بین "نه" و "آری" گفتنت
بازی لبهای قرمز، چشم آبی خب که چه
من نخورده مست و پاتیل توام دستم بگیر
باز چشمت را برایم می شرابی خب که چه
ای بلا ! تکلیف ِ من را زودتر روشن بکن
من بمیرم یا بمانم؟ بی جوابی خب که چه
آه ای شیطان فرشته! لعنتی ِ نازنین !
سایه ای در بستر بیدارخابی خب که چه
دست بردار از سرم ، یا عاشقـم شو یــا برو
بر خودت مینازی و در پیچ و تابی خب که چه
بر زمینت میزنم یک شب تو را خاهم شکست
روی دیوار اتاق و کنـــج قابی خب کـــه چه
شهراد میدری
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : یک شنبه 4 بهمن 1394 |
موضوعات مرتبط : شعر، شهراد میدری، ، |
برچسب ها : شعر,شعرمعاصر,عاشقانه,بهارنارنج,بهار نارنج,کانال بهارنارنج,شهراد میدری,, |
موی بلند|دلنوشته
مادرم موهای بلندی داشت
هرروز پشت پنجره می نشست
موهایش را می بافت
شعر می خواند و منتظر پدر میماند
پدر که می آمد تلویزیون را روشن میکرد
از شیب تورم بالا میرفت،زمین میخورد
و باز سعی میکرد جوابی برای 5+1 بیابد
کشتگان عراق و سوریه را دفن میکرد
و از مادر سراغ شام را میگرفت
و مادر پرهایش را پشت پنجره جا میگذاشت
گل های دامنش در آشپزخانه می پژمرد
و چشم هایش پیاز خرد میکرد
پشت پنجره نشسته ام
موهایم را میبافم
و به این فکر میکنم که
دختران نباید موهای بلند داشته باشند...
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : پنج شنبه 23 دی 1394 |
موضوعات مرتبط : دلـنوشته، ، |
برچسب ها : موی بلند,دختذ,گیس,شعر,شعرمعاصر,بهارنارنج,بهار نارنج,شهر بهارنارنج,دانوشته,زیباترین مطالب, |
کوچه ای دیگر
با تو گفتم : حذر از عشق نه دانم نه توانم،
و تو گفتي من از اين شهر سفر خواهم كرد.
عاقبت هم رفتي،
و چه آسان تو شكستي دل غمگين مرا
تو سفر كردي از اين شهر ولي، اي گل خوبم، جانم
من هنوزم « حذر از عشق ندانم، سفر از پيش تو هرگزنتوانم، نتوانم»
روزها طي شد و رفت.
تو كه رفتي منِ دلخسته ي پاك
با همه درد در اين شهر غريب،
باز عاشق ماندم
همهْ فكرمْ، همهْ ذكرمْ،
آرزوهاي دلِ دربدر و خسته ز هجرم،
وصل و ديدار تو بود.
تا كه باز از نفست، روح در من بدمد، زنده باشم با تو، ولي افسوس نشد.
ماهها هم طي شد.
بارها قصه آن، كوچهْ مهتاب مشيري خواندم
باورم شد كه جهان، زندگي، عشق، اميد،
سست و بيبنياد است
ولي انگار كه عشقت، يادت،
هيچ فكر سفر از اين دل و اين سينه نداشت
راستي محرم دل،
كوچه ي خاطرههاي تو و من، يادت هست؟!
كوچهاي مثل همان، كوچهْ مهتاب مشيري
كوچه ي مهر و صفا، كوچه ي پنجرهها
پاي آن تير چراغ، وه چه شبهايي بود
خندهها ميكرديم، قصهها ميگفتيم
از اميد، عشق، محبت كه در آن نزديكي،
در صميميت و پاكي فضا جاري بود
و سخن از دل ما، كه به دريا زده بود
حيف از آن همه اميد دراز
حيف از آن همه اميد دراز
در خيالم، با خودم ميگفتم : كوچهْ مهتاب مشيري شعريست، عشق برتر باشد
و به اين صحبت كوتاه خيالم خوش بود.
ولي افسوس كه ديگر رفتي، رفتني بيپايان، بيعطوفت، بي مهر
و در اين قصه ي تلخ، باز من ماندم و من
ديگر امروز گذشت
هرچه بود آخر شد
ولي از عادت اين دل،
دلِ تنها،
دلِ مرده،
شبْ شبي،
روشن و مهتاب شبي
باز از آن كوچه گذشته
زير لب ميخوانم
« بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم»
نویسنده : بهارنارنج | تاریخ : دو شنبه 21 دی 1394 |
موضوعات مرتبط : عاشقانه، ، |
برچسب ها : کوچه دیگر,کوچه,مشیری,عاشقانه,شعر,شعرمعاصر,بهارنارنج,شعربهارنارنج,بهار نارنج,عشق,عاشق,مهتاب,کوچه مهتابی, |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 63 صفحه بعد |